فربدفربد، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

فربد جوجو، پسر مامان

سلم من دیگه بزرگ شدم دلم خواست اسممو تغییر بدم ولی این اسم متعلق به مامانم هست بنابراین اسم فربده

عاشقتم

  الهی من قربون پسر با احساسم برم که اینقدر مامانش رو دوست داره وقتی از یه چیزی خوشم میاد میگم وای این چقدر قشنگه میگی : می خرم برات وقتی آرایش می کنم یک کمی به خودم میرسم میگی : مامان خوشگل شدی ها موهام رو که رنگ می کنم میگی : خیلی رنگش خوشگل شده آخ که مامان فدات بشه وقتی این حرف ها رو می شنوم دیگه هیچی از هیچ کسی نمی خوام منم میگم آخه تو تمام زندگی منی، عشقمی، جونمی، نفسمی خدایا شکرت روزی صد هزار بار شکرت روز به روز بیشتر به این نتیجه میرسم که هیچ عشق زمینی وجود نداره که به اندازه عشق مادر و فرزند عمیق و زیبا باشه ...
2 بهمن 1392

یکی بیاد خونمون

از وقتی بیدار میشی تا موقع خواب یک سره داری نق می زنی که یا یکی بیاد خونمون یا من برم خونه فلانی همسایه ها دیگه از دست تو نمی دونند کجا فرار کنند اسمت رو گذاشتند موش خونگی ، بر حسب اتفاق اگه همزمان در خونه ما با همسایه بغلی با هم باز بشه و بزرگترها شروع به احوال پرسی کنند تو مثل موش از وسط بزرگت ها رد میشی و میری تو خونه همسایه . خیلی احساس تنهایی می کنی و همش دوست داری کسی بیاد خونمون بهت میگم فربد بریم مهد اونجا کلی دوست پیدا می کنی ، با اون چشم های قشنگت نگاهم می کنی و حالت گریه به خودت می گیری و میگی: چرا منو دوست نداری ؟ ...
2 بهمن 1392

پایین آوردم

یه روز صبح بعد از خوردن صبحانه ، یک کمی از غذات رو بالا آوردی و بهم گفتی مامان بیا ببین ، اومدم پیشت و گفتم ای وای بالا آوردی در جواب گفتی نه پایین آوردن خوب راست گفتی وروجک، با این حرف زدن هات منو دیونه تر میکنی . ...
2 آذر 1392
1